نقد بیطرفانه وجود ندارد

جاناتان رزنبام منتقد سرشناس تاکید کرد: به نظر من همه نقدها، برداشت شخصی هستند. چیزی به اسم نقد بیطرفانه وجود ندارد.
به گزارش ستاد اطلاع رسانی چهاردهمین جشنواره بین المللی «سینماحقیقت»، کارگاه «نقد در سینمای مستند» با جاناتان رزنبام بعد از ظهر یکم دی ماه و در هفتمین روز از چهاردهمین جشنواره بینالمللی «سینماحقیقت» برگزار شد.
جاناتان رزنبام در ابتدای این کارگاه با تاکید بر اینکه «من اعتقاد دارم نقد برای همه فیلمها ضروری است.» گفت: از نظر من همه فیلمها بُعد تخیلی و غیرتخیلی را باهم دارند؛ هم فیلمهای تخیلی و هم مستندها. فکر نمیکنم چیزی به اسم مستند محض وجود داشته باشد، چون برای مثال حتی اولین و معروفترین مستند یعنی «نانوک شمالی» عمدتاً یک فیلم تخیلی است. زنی که در «نانوک شمالی» نقش همسر نانوک را بازی کرد در واقع دوست کارگردان فیلم یعنی فلاهرتی بود. او همسر نانوک نبود، بلکه هنرپیشهای بود که نقش بازی میکرد.
او ادامه داد: فکر میکنم حتی فیلم تخیلی همیشه مستند است، فیلمی است که هنرپیشهها، مکانها و زمانی که از آنها فیلمبرداری شده را نشان میدهد. پس فکر میکنم باید متوجه باشیم که چیزی به اسم مستند محض و فیلم تخیلی محض وجود ندارد و همه فیلمها هم تخیلی هستند و هم غیرتخیلی.
این نویسنده و منتقد سینمایی یادآور شد: کاری که نقد باید انجام بدهد این است که گفتگوی عمومی درباره فیلمها را تسهیل کند. نباید حرف اول را بزند و نباید حرف آخر را بزند. باید در گفتگویی که در جریان است نقشی داشته باشد و اگر نقد، مفید باشد امکان گفتگو را افزایش و گسترش میدهد. اعتقاد ندارم که منتقدها، کارشناس هستند یا اینکه باید حرف آخر را بزنند. اصلاً به این مسئله اعتقاد ندارم.
رزنبام با بیان اینکه «عناصر نقد به نظرم خیلی متغیر است و توسط عناصر فیلمی تعیین میشود که مورد نقد و بررسی قرار میگیرد.» گفت: خیلی خوشم نمیآید منتقدها از خودشان قواعدی دربیاورند یا به قواعد معتقد باشند. فکر میکنم اگر کاری هست که نقد باید انجام بدهد آن کار را فیلمی تعیین میکند که مورد نقد قرار میگیرد. بنابراین، به عبارت دیگر، فیلمها برای خودشان قواعد ابداع میکنند و اگر نقد خوب و مفید باشد به نوعی آن قواعد را میپذیرد و درباره آنها بحث میکند. اما فکر نمیکنم باید برای نقد فیلم قواعدی وجود داشته باشد. دوست ندارم برای این کار قانونی تعیین کنم.
او خاطرنشان کرد: گاهی اوقات سوژه از همه چیز مهمتر است و گاهی اوقات سبک و گاهی اوقات هر دو. اما به نظر من همه نقدها، برداشت شخصی هستند. چیزی به اسم نقد بیطرفانه وجود ندارد. البته یک قانون دارم و آن هم اینکه منتقد باید درباره نظر شخصیِ خودش صادق باشد و نظر شخصیاش را پنهان نکند، بلکه باید ماهیت نظر شخصیاش را تبیین کند. این تنها قانونی است که برای خودم دارم، فکر میکنم دیگران باید بدانند که نظر ما از کجا نشات و چطور شکل میگیرند.
این منتقد سینما با اشاره به بازخورد فیلمساز در مواجهه با نقد، بیان اینکه «خود فیلمسازان عضوی از اجتماعی هستند که درباره فیلمها گفتگو میکنند» گفت: گاهی اوقات فقط فیلمسازها نیستند که ناراحت میشوند، گاهی تماشاگرها و بینندههای فیلمها هم ناراحت میشوند. یعنی اگر آنها هم حرفی برای گفتن دارند باید ارتباط برقرار و در بحث مشارکت کنند. به نظر من غیرممکن است که کسی قصد فیلمساز را بفهمد. حتی خود فیلمسازها هم همیشه قصد خودشان را نمیدانند!
رزنبام ادامه داد: فکر نمیکنم همیشه بتوانیم درباره قصد دیگران صحبت کنیم چون فیلمساز میگوید قصدش چیست اما در عین حال به نظر من اغلب مواقع نقد درستی نیست، چون نقد باید به تاثیر فیلم بپردازد. ممکن است قصد فیلمساز جالب و مرتبط باشد اما نباید حرف آخر را بزند، نقد به پذیرفته شدن فیلم مربوط است نه اینکه فیلم درباره چیست. درباره این است که ما منتقدها در فیلم چه چیزی پیدا میکنیم.
او در ادامه با اشاره به فیلم جدیدی که به عنوان سوژه در اشکال مختلف در مشارکت داشته و ساخته یک فیلمساز ایرانی ساکن شیکاگو به نام مونا سعیدوفا است، گفت: من در خانهای بزرگ شدم که معمار معروف آمریکایی فرانک لوید رایت تو فلارنس آلاباما طراحیاش کرده بود. الان مالک این خانه شهرداری فلارنس آلاباما است و به موزه تبدیل شده. اما برای خانواده من طراحی شده بود و خانواده من تنها خانوادهای است که آنجا زندگی کرد. خانواده من، از زمانی که این خانه ساخته شد یعنی تقریباً سال 1940 تا اواخر دهه 1990 که مادرم از آنجا نقل مکان کرد در آن خانه بودند. مونا یک مستند خیلی شخصی بلند به اسم «هر چهار دیواریای، خونه نمیشه. چه طراحش رایت باشه، چه هر کس دیگه» ساخت.
رزنبام تشریح کرد: مونا در این مستند، دشواریها و پیچیدگیهای زندگی در یک اثر هنری را مطرح میکند. و اینکه گاهی اوقات این مسئله چطور نحوه زندگی شما را در آن خانه کنترل میکند، و این کنترل الزاماً همیشه خوب نیست. گاهی اوقات این مسئله میتواند اعضای خانواده را از هم دور کند و اینها مسائلی هستند که او در مستندش به آنها میپردازد.
او دربارهی خانواده خودش و درباره خانههای تهران هم صحبت میکند؛ مونا در تهران بزرگ شده و رابطهی مادرش با آن خانهها و مسائل دیگر را هم مطرح میکند. پس به نظر من فیلم خیلی مهمی است که نشان میدهد منظور من از تخیلی و غیرتخیلی چیست. چون فیلمش تا حد زیادی مثل مستندهای رایج شروع میشود اما بعد شبیه فیلمهای تخیلی است چون خیلی احساسات شخصی مونا درباره آن خانه را نشان میدهد که ربط زیادی به تجربه خودش با مادرش دارد و مادر من را هم به آن شکل تعبیر میکند. اما از آنجایی که مادر من را خوب نشناخته، پس مادر من در این مستند یک کارآکتر تخیلی است؛ که البته صرف نظر از مقاصد مونا است که فیلم را ساخته است.
این منتقد سینما و نویسنده یادآور شد: همه مستندهای موردعلاقه من مستندهایی هستند که بُعد تخیلی دارند. برای مثال، میتوانم یکی را که خیلی دوست دارم اسم ببرم؛ آخرین فیلمِ جوریس ایوینز که با مارسلین لوریدان ساخت، به اسم «افسانهی باد» (A tale of the wind). این یکی از مستندهایی است که خیلی دوستش دارم. خیلی از فیلمهای چشمانداز ساخته جیمز بنینگ را دوست دارم و همین طور فیلمهای ژان موریس و دنیل کوعیِر که بیشتر مواقع مستند محسوب میشوند اما چون آنها را با بُعد تخیلی آراسته میکنیم ابعاد تخیلی معینی هم دارند. همینطور بعضی از فیلمهای ژیگا ورتوف مثل «اشتیاق» (Enthusiasm) را هم خیلی دوست دارم.
رزنبام مستند ایرانی موردعلاقه خود را «خانه، سیاه است» ساخته فروغ فرخزاد خواند و گفت: اما بعضی از مستندهای ابراهیم گلستان و بعضی از مستندهای عباس کیارستمی که بُعد تخیلی دارند را هم دوست دارم و برایم اهمیت دارند. مطمئنم میتوانم چند فیلم دیگر هم اسم ببرم و خیلی از مستندهای آلن رنه را هم دوست دارم؛ فیلمهای کوتاهی که در دهه پنجاه و درباره موضوعاتی مانند یک کارخانه پلاستیک، کتابخانه ملی فرانسه، هولوکاست، برخورد مه و... ساخت.
او در پایان تصریح کرد: من یک مستند بینظیر با کریس مارکر ساختم که درباره یک مجسمهساز آفریقایی بود به اسم «مجسمهها هم میمیرند» (Statues also die) که یکی دیگر از مستندهای موردعلاقهم است. اینها مواردی هستند که ابتدا به ذهنم رسیدند و مطمئنم مستندهای دیگری هم هستند که الان به خاطر نمیآورم.