یک مستند غیرمتعارف/ یادداشت مهرداد فراهانی درباره «ایستوود»

«ایستوود»، اتفاقی خجسته در سینمای ماست، و نه فقط سینمای مستند ایران که سینمای داستانی هم، که هر دو مدتهاست در چنبره موضوعات و روایتها و فرمهای مشابه اسیرند.
به گزارش ارتباطات و اطلاع رسانی مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی، مهرداد فراهانی: «ایستوود» فیلم متعارفی نیست. پس انتظار خواندن یادداشتی متعارف را هم نداشته باشید( کاش میشد اینجا یک استیکر یا ایموجی خنده بگذارم).
« ایستوود»، اتفاقی خجسته در سینمای ماست، و نه فقط سینمای مستند ایران که سینمای داستانی هم، که هر دو مدتهاست در چنبره موضوعات و روایتها و فرمهای مشابه اسیرند. «ایستوود»، که هم به کلینت ایستوود، بازیگر و کارگردان نامدار آمریکایی ارجاع دارد و هم اگر آن را به شکل east wood بنویسیم با شرق پیوند دارد( فیلم در روستایی در سیرجان، واقع در شرق ایران میگذرد)، نمونۀ جالب توجهی از فیلم تجربی مستقل، هیبریدی(دورگه)، شخصی، و «سینمای ناداستانی» است که سالهاست دوست عزیزم، محمدرضا فرزاد، دغدغۀ آن را دارد و دربارهاش مینویسد و به این سیاق فیلم میسازد. رسولینژاد در این فیلم هم همچون سه فیلم پیشین خود:«صحنههای خارجی»،« مینور/ماژور»، «صحنههایی از زندگی یک کارآگاه»، طنز خاص و یکهای دارد که هم به مذاق آنان که فیلم مستند را عبوس و با سگرمههای درهم دوست دارند ناخوشایند خواهد آمد هم آنان که دوست دارند یک ساعتی فقط سرگرم شوند و قهقهه بزنند. قاببندیهای زیبا و چشمنواز فیلم، همچون فیلم پیشین وی، حاصل هنر رضا تیموری است. دلم میخواهد تصاویر دلنشین فیلم را پیوند بزنم به ایدهای که سالهاست اینجا و آنجا گفتهام: بیش از بیست سال است که میشنویم مهمترین معضل سینمای ایران، نبود فیلمنامههای قرص و محکم است! یعنی مهمترین مقصر ضعف فیلمهای ایرانی فیلمنامهنویساناند! تو گویی کارگردان وظیفهای ندارد جز مصور کردن فیلمنامه به سادهترین شکل ممکن. حال آن که به باور من، کارگردان یعنی کسی که به مدد تصاویر و اصوات جهانی را روی پرده خلق کند، حال چه بر اساس فیلمنامهای پر پیچ و خم و پر از گره و کشمکش و تعلیق مطابق کتب مقدس! سید فیلد، چه بر اساس ایدهای یکخطی. و رسولینژاد در هر چهار فیلم خود نشان داده که کارگردان است و مهر و نشان شخصی خود را دارد. یکی از این امضاها، سلیقۀ فرهیختهاش در موسیقی است. مثلا در «ایستوود» با تم آشنای فیلم «خوب،بد،زشت» بازیهای جالبی کرده. و اساسا ساختار روایت کل فیلم شبیه بداههنوازی موسیقی جَز است.
«ایستوود» همچنین فیلمی مطابق با الگوی پرسهزنی است که از قضا شرقیتر و ایرانیتر از روایت سیدفیلدی است: جستجو برای یافتن آدمی مشابه کلینت ایستوود در سیرجان، که حتی اگر فیلم را ندیده باشید هم میدانید چه فکر خندهدار و «سرِ کاری»ایست، عاملی شده برای پرسهزدنهای جذاب راوی، با آن کلاه کاسکت خندهدار( یادآور غرابت سر و وضع لباس موسیو اولو، کاراکتر مخلوق ژاک تاتی،) در گوشه و کنار سیرجان. فیلم البته به گوشه و کنار چند فیلم از ایستوود هم سرک میکشد و این رفت و برگشتها اینقدر خوب تدوین شده که گویی آن صحنهها را هم خود رسولینژاد گرفته.
از ژاک تاتی گفتم. حال باید بگویم نثر گفتار و لحن راوی یادآور صدای استاد فقید، نصرت کریمی، در «اون شب که بارون اومد»( کامران شیردل) و متن طناز آن فیلم است( کرشمۀ مرغان در لاملنگ... ). حرف آخر: اگر به دنبال پیامهای روشن و آشکارید، «ایستوود» را نبینید، به قول آن تهیهکنندۀ هالیوود کلاسیک: به تلگرافخانه بروید. اگر از دیدن نام مجعول و خندهدار آلبرتو مالبرتو( اینجا هم ایموجی میطلبد) به عنوان دستیار کارگردان در تیتراژ تعجب میکنید،« ایستوود» را نبینید. اما اگر دلتان لک زده برای دیدن تصاویر زیبا از گوشهای از ایران که معمولا از آن غافل بودهایم، برای شنیدن موسیقیهای خوب، برای دیدن جوانانی که ساکن منطقهای محروماند اما نبض فکرشان با آهنگ سال ۲۰۲۱ میزند، «ایستوود» را حتما ببینید.
آنچه نوشتم تنها واریاسیونی کوتاه بود بر تم جذابی که علیرضا رسولینژاد نواخته. برای واریاسیونهای بیشتر فرصت و فراغتی دیگر لازم است .