یادداشت جابر تواضعی درباره «دبستان پارسی»/ باید امیدوار بود

یادداشت جابر تواضعی درباره «دبستان پارسی»/ باید امیدوار بود

ساختار مستند «دبستان پارسی» (تولید مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی) در ظاهر سهل و ممتنع است و در عین ظاهر ساده‌اش، رنج‌های خدابخش را از دل تاریخ احضار می‌کند.

به گزارش روابط عمومی مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی، جابر تواضعی: «دبستان پارسی» درباره یک یزدی زرتشتی است به اسم ماستر خدابخش که برای تأسیس مدرسه از بمبئی به یزد برمی‌گردد و ما حالا او را به‌عنوان پایه‌گذار مدارس نوین یزد می‌شناسیم. هوش‌مندی فیلم‌ساز در انتخاب این سوژه بومی این است که در بعد ملی هم جذاب است و می‌شود آن را به کل تعمیم داد.

زندگی ماستر خدابخش، منطبق بر یک کهن‌الگوی آشنا در سینما و ادبیات است؛ غریبه‌ای وارد جایی می‌شود و می‌خواهد مکان و آدم‌هایش را تغییر دهد، اما با مقاومت مواجه می‌شود و در بهترین حالت اگر جان سالم به در ببرد، بیرونش می‌کنند. با این حال او، هرچند ناچیز، تأثیرش را روی جمع و محیط برجا می‌گذارد. درست مثل ماستر خدابخش که با مسائل و موانع و مشکلات فراوانی روبه‌رو می‌شود و جانش را بر سر این کار می‌گذارد.

فیلم، ساختار ساده‌ای دارد. دوربین روی عکس‌های بازمانده از ماستر خدابخش و دوستانش حرکت می‌کند و روایت اول‌شخص او را می‌شنویم. تلاش نویسنده در استفاده از منابع مختلف برای نوشتن متنی با نثر و لحن متناسب و جذاب به‌بار نشسته و صدای تازه و متفاوت فرشاد فداییان هم به آن کمک کرده. طوری که گاهی اوایل شک می‌کنیم که نکند روایت خودنوشت خدابخش باشد.

یکی از نکات جذاب متن، جاهایی است که خدابخش به‌عنوان کسی که بعد سال‌ها از هند برگشته، دریافت‌هایش را در قالب جملاتی کلی و با مبتدای «این را خوب فهمیده‌ام» عنوان می‌کند. مثلاً: «این را خوب فهمیده‌ام: در ایران، غم خرابی وطن نیست» یا «این را خوب فهمیده‌ام: در ایران چیزی را آباد نمی‌کنند.» تکرار موتیف‌وار جملات مشابه، در عین جدیت، لحن متن را با طنزی ملایم رنگ‌آمیزی می‌کند.

غیر از بازی دوربین روی عکس‌ها، دو مصاحبه با فرزندان بازماندگان آن حوادث داریم که کار را از یک‌نواختی درمی‌آورند و دیگری، بازی با اشیایی که علاوه بر تنفس چشمی مخاطب، در بخش‌های مختلف، کارکرد نمادینی پیدا می‌کند. دومینویی که وقت برگشت خدابخش از هند می‌بینیم، می‌تواند نشانه تبادلات فرهنگی ایران و هند باشد و دومینوهای بعدی، نماد مرتبط بودن کسانی که با دیدگاه‌ها و منافع مشترک در راه تأسیس مدرسه سنگ‌اندازی می‌کنند. قایق‌های کاغذی ابتدای فیلم، نشانه سفر دورودراز او از بمبئی به ایران است و بعدتر، حامل پیام‌های اخطار و تهدید انجمن حق‌گوی یزد برای برگشت‌اش به هند، و در جاهایی نشانه سفینه‌النجاه بودن علم و دانش. چرخش فرفره، نشانه حیات و تلاش و پویایی خدابخش است و وقتی از حرکت بازمی‌ایستد که او را ترور می‌کنند.

ساختار مستند، در ظاهر سهل و ممتنع است و در عین ظاهر ساده‌اش، رنج‌های خدابخش را از دل تاریخ احضار می‌کند. از این نظر کلیت کار، یادآور مستندهایی مثل «زمستان است» (مهرداد زاهدیان) و «رادیوگرافی یک خانواده» (فیروزه خسروانی) است که در آن‌ها تقریباً هیچ موجود زنده‌ای را جلو دوربین نمی‌بینیم. در اولی، دوربین صرفاً روی مکان‌ها متمرکز است و در دومی، عکس‌های خانوادگی بار تصویری فیلم را به دوش می‌کشند. به‌هرحال تعریف مستند تغییرات زیادی کرده و صرفاً به ثبت یک اتفاق نادر جلو دوربین محدود نیست. 

از طرفی همین ساختار فرمی ساده که در ابتدای کار جذاب جلوه می‌کند، در ادامه تکراری و خسته‌کننده می‌شود، فیلم را از ریتم می‌اندازد و آن را به یک پادکست شبیه می‌کند. به این اضافه کنید تعدد نام‌ها و شخصیت‌ها را که مستندساز نخواسته با حذف یا ایجازِ نقش و حضور گذرا و عبوری آن‌ها، واقعیت را پای دراماتیزه کردن و جذابیت فیلم‌اش قربانی کند. این‌ها مخاطب را گیج و خسته می‌کند و اگر موضوع اصلی برایش جذاب نباشد، بعید نیست وسط کار رها کند.

پایه‌گذاری مدارس نوین ایران، با نام میرزا حسن رشدیه گره خورده است. او بارها در تهران و تبریز مدارسی می‌سازد که هر بار خراب می‌کنند. ملای نمایش «شهر قصه» بیژن مفید، شِمای طنزآمیز خوبی از نحوه آموزش مکتب‌خانه‌ها است.

قصه ماستر خدابخش قطعاً در شهرهای دیگر هم قابل ردیابی است. من درباره مکتب‌خانه‌های شهر پدری‌ام کاشان، از قدیمی‌ها روایت‌های عجیب و غریب زیادی شنیده‌ام که اکثراً باعث فرار‌شان از درس و مشق شده. اندیشه و زحمت همه آن‌ها با گذشت زمان به بار نشسته و ماستر خدابخش هم با ساختن هفت مدرسه باعث شد آب رفته آموزش نوین هیچ‌وقت دوباره به جوی مکتب‌خانه‌های یزد برنگردد. هرچند مثل معارفی و رشدیه خوش‌شانس نیست و عاقبت‌اش-شاید با توجه به زرتشتی بودن‌اش- به ترور ختم می‌شود.

ماجرای مدارس نوین را باید ذیل دوگانه سنت/ مدرنیته و تقابل آن‌ها دید که برای ما یک کهن‌الگوی بومی است. قصه تاریخی‌اش ماجرای پیاز عکِّه است که در تاریخ ما هم بارها تکرار شده. از حرمت آب لوله‌کشی به دلیل کر نبودن، حرمت دوش حمام به دلیل عدم امکان غسل ارتماسی، حرمت به دلیل عدم امکان غسل ارتماسی، حرمت لامپ و برق به دلیل شب‌نشینی‌های طولانی و غفلت از نماز صبح، حرمت کله‌قند با شایعه تولید قند از استخوان الک‌شده مردگان، حرمت ماشین لباس‌شویی به دلیل نجس شدن لباس‌های پاک با لباس‌های نجس، حرمت دوچرخه، حرمت رأی دادن زنان و حرمت ساخت راه‌آهن در گذشته کمی دور بگیر تا حرمت ماهی خاویار و شطرنج و ویدئو و خیلی چیزهای دیگر در این سال‌ها.

بسیاری از آن‌ها ناشی از جمود فکری بوده و بسیاری ناشی از به خطر افتادن منافع کهنه‌فروشانی که نمی‌خواهند بپذیرند نوبت‌شان درگذشته است. ماستر خدابخش هم در نهایت با گرفتن فتوا از آقا سیدعلی مجتهد شهر کارش را پیش می‌برد. جالب این‌جا است که هنوزاهنوز همه راه‌ها به آقا و بی‌بی ختم می‌شود.

«دبستان پارسی» تراژدی جذاب و حال‌خوب‌کنی است. وقتی امثال خدابخش به‌رغم سختی‌ها توانسته‌اند یک گام به جلو بردارند، یعنی باید امیدوار بود، یعنی ما هم می‌توانیم.

منبع: ماهنامه فیلم امروز/ اردیبهشت 1403