درباره «احمد» و آن چیز دیگر

«احمد» مستندی ساده در همان سبکی است که همه ما بلدیم. درست مانند غزلگفتن که همه گفتهایم و شعر که سرودهایم و آواز که خواندهایم و از همین روست که غزل حافظ را می فهمیم و آواز شجریان را قدر میدانیم.
به گزارش روابط عمومی مرکز گسترش سینمایی مستند، تجربی و پویانمایی، علی فرقانی مستندساز در ایرنا یادداشتی درباره مستند «احمد» نوشته، نسخه کامل را اینجا بخوانید.
تا پیش از تماشای مستند «احمد» برای من، احمد خمینی معنای خاصی نداشت؛ نه مرگش و نه زندگیاش. شنیدهایم که هر زندگی در خود قصهای یگانه دارد و هر کتابی ارزش یکبار خواندن را.
گاهی بدم نمیآید تا به دیگران بگویم که شغل من فیلمنامهنویسی است، آن موقع یکی پیدا میشود و جدیجدی میگوید «قصه زندگی مرا بنویس. سریالی میشود برای خودش» و من هم بدم نمیآید « مگر نه آنکه رستم یلی بود در سیستان» و قصهای میگوید که بارها شنیدهام؛ قصه خطاها و تکرار خطاها و برایآنکه مجال در رفتن پیدا کنم میگویم.
نه او «یلی» است و نه من فردوسی. میپرسم «قصه موفقیتهایت کجاست» و چندباری هم پرسیدهام «داستان رستگاریات چه شد؟» یک عارف هندی جایی گفت «کسی نیست که دستکم یکی از دعاهایش مستجاب نشده باشد» و گمان میکنم که هر کسی به نحوی متفاوت این استجابت را تجربه کرده است؛ چون هر وقت آن سخن را به یکی گفتهام، دستکم سکوت کرده است. با اینحال یکی در پاسخ این سوال گفت « بذار زندگیام رو از اول برات تعریف کنم».
«احمد» داستان یک رستگاری است. این فیلم مستند راهکاری است برای عاقبتبهخیری و دستورالعملی است برای گمنشدن و در نتیجه بهمقصد رسیدن. شبیهترین چیزی که به این فیلم میشناسم رساله سلوکیهای است منصوب به سید بحرالعلوم که از جمله کتابهایی است که بهیکبار خواندنش میارزد.
در آنجا مولف از تجربیات خود میگوید. کسی نمیتواند یک رساله سلوکیه بر اساس تجربیات دیگری بنویسد. اگر هم بنویسد چیزی است بیمعنی؛ مطرب مهتاب رو باید از آنچه خود دیده و شنیده بگوید نه آنچه که دیگران شنیدهاند و دیدهاند و اگر ندیده و نشنیده، باید جان بکند تا ببیند و بشنود.
من به شخصیت مرحوم امام خمینی (ره) علاقهای وافر دارم. ابتدا این علاقه نوعی کشش بود و سپس بامطالعه احوال و آثار او در حد مقدور، به شناختی تبدیل شد که هنوز کنجکاویام را برمیانگیزد. گاهی که از این علاقه دم زدهام، همنشینانم با نگاهی عاقل اندر سفیه گفتهاند «یعنی تو میگویی او در حد گاندی یا ماندلاست؟ » و من میگویم «گاندی و ماندلا را نمیشناسم» و ادامه نمیدهم «که شما هم نمیشناسید».
آنان شنیدههایشان را از گفتههای دیگران میگویند و من بیواسطه خود او را دیدهام و منظورم از خود او این است همان جایی که او رفته رفتهام، چیزهایی که دیده دیدهام. من هم بارها مسیر حرم حضرت معصومه تا سه راه یخچال قاضی را رفتهام. با همان آخوندها و ملاها و در همان مدرسهها و همان حرفها، همان آدمها همان کوچهها و همانهای دیگر. هنوز هم می توان دید؛ کافی است تفسیر او را بر سوره حمد که در قم ایراد شده ببینیم و سپس نگاهی هم به تفسیر آقا سلطان محمد گنابادی بیندازیم که مداوم مرحوم امام به آن اشاره میکند. همین امر غریب که یک فقیه به تفسیر یک درویش استناد کند، کفایت میکند تا بساط تفسیرش برچیده شود؛ چندان که روزی بساط درس و بحثش در حوزه هم برچیده شد. پس اگر به امام علاقه دارم لاجرم باید احمد را هم دوست داشته باشم و همینطور مصطفی فرزند ارشدش را. چون گمان نمیکنم کسی بهاندازه احمد امام را دوست داشته باشد و «احمد» در باب راز شگرف این محبت است.
سالها بود داستانی عاشقانهای چنین شگرف نه دیده و نه شنیده بودم. وصف عشق شمس و مولوی را شنیده بودم. اما خیلی ساده بگویم عشق را هم نمیشناسم. چون در حین نوشتن یادم آمد که بزرگترین عشق، عشق والد به فرزند است و ما چرا عشق را همیشه پایبند جنسیت دیدهایم؛ شاید چون عشق را ندیدهایم و تنها شنیدهایم که هست.
منبع: ایرنا